دیانا گلـــــــــیدیانا گلـــــــــی، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 9 روز سن داره

تولد دخترم دیانا

کلمات و کارهای این روزهات

سلام عشقم، الحمدالله زخم دهنت خوب شده اما چون داری از بالا دوتا دندونای آسیابتو همزمان در میاری،لب به غذانمیزنی و این مساله خیلی عذابم میده.و اما شیرین کاریها و کلمات تازه ای که یاد گرفتی: از مامان فاطمه انار رو یاد گرفتی وقتی میپرسیم تو چیه بابایی میگی انا یه وقتایی بابایی جلو چشمت سرشو زیر آب برده و موهاشو شسته دیشب وقتی شیر آبو باز کردم تا جاتو عوض کنم سرتو بردی زیر آب کلی خندیدیم. وقتی تن به غذا خوردن نمیدی تا ظرف غذارو میبینی با دستت پس میزنی و مگی یم یم (یمیرم) عاشق بلال و هندونه ای.هر جا هندونه فروش میبینی میگی باپوز عاشق با تلفن حرف زدنتم.گوشی رو میذاری رو گوشت میگی ابو ب یاچی(یاخچی) بیرون که میایم از جلو سوپر رد شد...
28 ارديبهشت 1393

زخم دهنت

گل قشنگم از دیروز اصلا تن به غذا نمیدی.تا اینکه دو ساعت پیش دیدم زبونت زخم شده.الهی بمیرم.میدونم چه دردی داری. حالا نمیدونم خرما و موز بهت نساخته یا گازش گرفتی.پشت رونات هم جوشهای ریز زده احتمال قوی بدنت به خرما واکنش داده.خدا کنه زودتر خوب بشه تا هم دیگه اذیت نشی و هم بتونی غذا بخوری.دردو بلات به جونم.فدات بشم من   ...
24 ارديبهشت 1393

عکس های خوشجل

سلام عشق مامانی.یکم پیش باباجی اومد و بردت ددر.منم اومدم عکسهای عقب افتاده رو بذارم. دیانا گلی اینجا رفتی کفشاتو آوردی ببپوشی تا بری ددر.فدات بشم که داری مستقل میشی. اولین جعبه مداد شمعی که برات خریدم.البته تارسیدیم خونه دوتاشو شکوندی و با رنگ آبیش دیوار رو خط خطی کردی عشقم وقتی عشقم داره نقاشی میکشه صحنه هایی از ریخت و پاشهات.وقتی کنجدها رو ریختی اولش یکم شدم.اما بعدش کلی آخه تا زیر یخچال هم ششده بود کنجد.امان از دست تو اینم از قیلفه حق به جانب شما عاشقی دستکشهای منی.تا ببینی تو دستمه به زور ازم میگیریشون ...
24 ارديبهشت 1393

دومین روز پدر دیانا گلــــــــــــــــــی

دخـتـر کـه بــاشی میـدونـی اوّلــــیـن عشــق زنـدگیـت پـــدرتـه دخـتـــر کـه بــاشی میـدونـی محکــم تــریـن پنــآهگــاه دنیــآ آغــوش گــَرم پـــدرتـه دخـتـــر کـه بــآشی میـدونـی مــردانــه تـَریـن دستــی کـه مـیتونی تو دستـت بگیـــری و دیگـه از هـــیچی نتــرسی دســــتای گرم وَ مهـــــربون پـــدرتـه هر کـجای دنیـا هم بـــاشی  قَویتــریـن فرشتــه ی نگهبـــان پـــدرته بهترین،مهربانترین،دلسوزتزین همسر و بابای دنیا روزت مبارک. خییییییییییییییییییللللللللللللللللللییییییییییییییییییییی دوست داریم ...
23 ارديبهشت 1393

تازه های دیانا گلـــــــــــــــی

سلام نفسم خوبی مامی؟؟؟اومدم چندتا از شیرین کاریهاتو بنویسم.دختر گلم امروز رفته  بودیم مغازه عمو بهرام(لوازم ارایشی)همون که هر دفعه شرمندمون میکنه و بهت گل سر و لاک میده!!!!!تو مغزاه یه ریز میگفتی آببام تازه بعد چند بار تلفظ فهمیدم منظورت آقا بهرامه. خیلی بلایی عین طوطی همه چی رو تکرار میکنی!!!!!!!! چند وقته موقع خداحافظی به همه می کنی و تا کسی نکنه از جات تکون نمیخوری از من یاد گرفتی فرشها رو بلند میکنی و زیرشون جارو میکشی مدلهای جدید نای نای کردن یاد گرفتی دور خودت میچرخی و دامنترو تکون میدی دو سه هفته ای میشه که دستت به دستگیره در میرسه و میتونی بازش کنی از دیشب دستاتو میبری بالا و میگی هور...
17 ارديبهشت 1393

کلمات جدید

سلام خانومم.خوبی مامان؟؟؟میبینی چطور گرفتارم کردی؟؟؟انقد که فرصت ندارم سربخارونم!!!!! الان تو خواب نازی و با عجله اومدم چندتا کلمه تازه که تلفظ میکنی رو بنویسم.دیروز(16-2-93)زنداییم اینا از مکه برگشتن.کلی تو فرودگاه بدو بدو کردی انقد که فکر کنم از خستگی بیش از حد بود که شب نه خودتخوابیدی نه گذاشتی ما بخوابیم.اونجا اسم آنیتا رو یاد گرفتی و همش میگفتی آیتا بیچاره آنیتا ذله شده بود از دستت خوشبختانه گوش شیطون کر دیگه تو حموم گریه نمیکنی وقتی بهت میگی خوبی دخترم میگی بـــــــــــــــــــــــــــــــــه یعنی بله!!!!!!!! دوتا دندون آسیاب بالات سفید شدن و کوچولو نوکشون معلومه. بیدار شدی گلم مجبورم برم وگرنه لپ تاپ ک...
16 ارديبهشت 1393

بازگشت بابایی از چین

سلام عشقم.خوبی؟؟؟؟؟؟؟؟؟از وقتی بابایی رفت مسافرت خییییلیییییییییی اذیتم میکنی.همش بهونه گیر شدی به همه چی دست میزنی و تا بخوام اعتراض کنم میزنی زیر گریه.شبا خوب نمیخوابی.حتی تو خوابم ابیده ابیده میکنی.فکر کنم روزی ششصد بار صدام میکنی و دوس داری همش بغلم باشی.برا همین نتونستم بیام وبت رو آپ کنم.بالاخره بابایی بعد ده روز با کلیییییییییییییییی سوغاتی برات برگشت(روز پنجشنبه چهارم اردیبهشت ماه)از یه روز قبل همش سفارش میکرد تا بریم فرودگاه اون روز من و عمه ای و باباجی و مامان فاطمه رفتیم استقبال بابایی.آخ که چقد دلتنگت بود نمیدونی چه جوری با شوق و ذوق بغلت کرده بود،اما تو نامرد نمیخواستی تو بغلش بمونی.خلاصه تازه وقتی از فرودگاه اومدیم بیرون رفتی ...
7 ارديبهشت 1393

تازه های دیانا گلـــــــــــــــــــــــــــــی

دختر قشنگم سلام.دو تا شب دیگه با عمه ای بخوابی بابایی میاد انشاالله.و اما تازه های شما تو این چند روز: اول اینکه مامان جون فاطمه بوس فرستادنو یادت داده. کلمات گلــــــــــــــــدی،گــــــــــــــــــــــــــــدی،سجد(سنجد)که عمه ای یادت داده رو تکرار میکنی. دیـــــــــــــــه (دیمه،دست نزن)  یابی یابی (یاپیش،وقتی تو کوچه راه میری یا تو ماشینی کسی حق نداره دستت رو بگیره واگرنه داد و هوار راه میندازی که یابی یابی نی نیتو بغل میکنی،بولیزت رو میدی بالا بهش ایمه میدی.من و عمه ای هم اون لحظه می خوایم فقط قورتت بدیم. handa up،fish،sit down and stand upرو از کلمات انگلیسی یاد گرفتی. تو کارای خونه مخصوصا ...
7 ارديبهشت 1393

عروسک مامان 16 ماهه شد

١6 ماهه که شدی هم نفسم.کلبه کوچک قلبم 16 ماهه که شده خونه تو.دختر قشنگم صبحی که شروعش باتوست خورشیدش اضافی است.برام هیچ حسی شبیه تو نیست.در کنارت درگیر آرامشم.همین از تمام جهان کافیه،همین که کنارت نفس میکشم.برام هیچ حسی شبیه تو نیست،تو پایان هر جستجوی منی.تماشای تو عینه آرامشه، تو زیباترین آرزوی منیییییییییی!!!!!!!!!! دختر قشنگم 16 ماهگیت مبارک ...
1 ارديبهشت 1393

اولین واکسن

دخترم امروز (1-12-91) اولین واکسنت رو زدن.و اما شاهکار مامان جون روز واکسن. دکتر گفته بود قبل بردنت قطره استامینوفن بدیم.ولی مامان جون بدون اینکه به من بگه خودش داده بود.با باباجون بردیمت مرکز بهداشت اونجا گفتن دو برابر وزنت قطره بدیم.منم دادم غافل از کار مامان جون.قرار بود برای اینکه تب نکنی هر 4 ساعت یکبار قطره بدیم اما هر بار با یه بهانه نمیذاشت که آخر سر خودشو لو داد.بیچاره کلی ترسیده بود و یه عالمه نذر و نیاز کرده بود.خوشبختانه به خیر گذشت.تب نکردی اما الهی بمیرم که از درد پات نمیتونستی تکونش بدی!   ...
1 اسفند 1391